جدول جو
جدول جو

معنی کین گستر - جستجوی لغت در جدول جو

کین گستر(تَ / تُو بَ / بِ فِ / فَ)
دشمنی انداز. (ناظم الاطباء). آنکه مسبب خصومت و عداوت گردد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخن گستر
تصویر سخن گستر
آنکه سخن را شرح وبسط دهد، کسی که مطلب و موضوعی را تفسیر کند، کسی که ادبیات و زبان یک قوم را گسترش دهد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ)
دشمنی اندازی و سبب خصومت و عداوت گشتن. (ناظم الاطباء) ، کین کشی. کین ستانی. انتقامجویی:
ببین تا به هنگام کین گستری
چه خون راندم از زنگی و بربری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ پَ)
مروج دین. مبلغ دین. دین پرور:
ببرهان صورت چرا بگروی
همی پند دین گستران نشنوی.
فردوسی.
بطریق دید رویش گفتش که در همه روم
از جمع قیصران چو تو دین گستری ندارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ تَ / تِ /نَ تَ / تِ)
در عرف، سخنگو و شاعر. (آنندراج) :
بمن چنان بود اندر نهفت صورت حال
که میر سیر شد از بندۀ سخن گستر.
عنصری.
با علی یاران بودند بلی پیر ولیک
بمیان دو سخن گستر فرقست کثیر.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 196).
دل هر که را کو سخن گستر است
سروشی سراینده یا دیگر است.
نظامی.
چون زمان عهد سنایی درنوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد.
خاقانی.
، به مجاز بمعنی پهنا دادن سخن که اطراف و محافل بسیار داشته باشد. (آنندراج) :
مدعی گرچه سخنگوست سخن گستر نیست
مهمل و معنی بسیار چه معنی دارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، هم سخن. هم گفتار:
چو کوه البرز آن کوه کاندر آن سیمرغ
گرفته مسکن و با زال شد سخن گستر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گسترندۀ کرم. بخشش و جود کننده. (آنندراج). نیکوکار. خیراندیش. مهربان. (ناظم الاطباء). سخی. جواد. (فرهنگ فارسی معین) :
لطیف کرم گستر کارساز
که دارای خلق است و دانای راز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ فَ)
کینه کش. (آنندراج). منتقم و انتقام کشندۀ بدیها و زیانها. (ناظم الاطباء). انتقامجو:
به نزد بهو نامۀ کین گذار
بفرمود پرخشم و پرکارزار.
اسدی.
، کسی که دارای خشم بسیار باشد و طالب پاداش بدیها بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن:
به آورد هر دو برآویختند
همی خاک بر اختران ریختند
فراوان ز هر گونه جستند کین
نه این زآن سته شد نه نیز آن از این.
فردوسی.
، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن:
به زر مهر دادش یکی بدگهر
که کین پدر زو بجوید مگر.
فردوسی.
ببرّی سر بیگناهان ز کین
ندانی که جوید جهان از تو کین.
فردوسی.
یکی آنکه گفتی که کین نیا
بجستم من از چاره و کیمیا.
فردوسی.
به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید
هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین.
فرخی.
کین نجویم که خود دراز شود
طعنه شان خود به عکس بازشود.
خاقانی.
به کین جستن مردۀ ناپدید
سر زندگان را نشاید برید.
(از العراضه)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کین گیرنده، کین کش، انتقامجو، کینه جو، کینه توز: المؤمن لیس بحقود، مؤمن کین گیر نبود، (کیمیای سعادت غزالی)، رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کینه و عداوت تیز و افزون. (آنندراج). انتقام کشنده. منتقم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سخن گستر
تصویر سخن گستر
بیان کننده، تفسیر کننده مفسر، بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیا گستر
تصویر ضیا گستر
روشنائی بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرم گستر
تصویر کرم گستر
بخشش کننده سخی جواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین بستن
تصویر کین بستن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین گر
تصویر کین گر
انتقام کشنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار